جدول جو
جدول جو

معنی وره په - جستجوی لغت در جدول جو

وره په
نام مکانی در سوادکوه، به دنبال بره، حافظ بره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قره جه
تصویر قره جه
سیاهک، نوعی آفت قارچی غلات که بیشتر در گندم و جو بروز می کند و خوشه و دانه را به گردی سیاه رنگ تبدیل می کند، سیهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم رونق، ده کم جمعیت و دور از آبادی
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ رَ پَ)
دهی است از دهستان مصعبی. بخش حومه شهرستان فردوس. واقع در 32هزارگزی خاور فردوس و 6هزارگزی شمال راه مالرو عمومی نوغاب به فردوس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان صفائیۀ بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. دشت و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَرَ رَ هََ)
زن گول. (منتهی الارب). زن احمق. (از اقرب الموارد). زن گول و احمق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ دِ)
دهی است از دهستان ایتوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 21هزارگزی شمال نورآباد و 11هزارگزی خاورراه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. آب آن از سراب بادآور و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ پَ)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. واقع در 23هزارگزی خاور فردوس و سرراه مالرو عمومی مصعبی به فردوس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَرْرَ تَپْ پَ)
دره وتپه، (درتداول عامه) از دره تپه گفتن، پراکنده گفتن. از امور مختل و غیر مربوط به یکدیگر گفتن. از امور غیرمتناسب با موضوع مبحوث عنه گفتن. سخنانی غیرمرتبط با یکدیگر گفتن. سخنانی تنها برای سرگرمی گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
آجرپز. آهک پز. گچ پز. سفال پز. داشگر. فخاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دِهْ)
ده کوچک و کم آباد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ده کم جمعیت که چندان آبادانی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). دهی بسیار کوچک و کم سکنه و کم حاصل. دهی کوچک و ناچیز و حقیر. ده کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
من روشنم از دود غم روز به خویش
ای چرخ تو می دانی و این کوره ده خویش.
رکنای مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان. در 46 هزارگزی شمال خاور شوسۀ عمومی قوچان به شیروان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 272 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 41 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 18500 گزی خاورشوسۀ مهاباد به سردشت. موقع آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 138 تن. آب آن از رود خانه مهاباد و محصول آن غلات، چغندر، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ کَ)
دهی از دهستان پاطاق بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین واقع در 9500 گزی جنوب خاوری سرپل ذهاب و کنار شوسۀ قصرشیرین به کرمانشاه. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 90 تن. آب آن از سراب ماراب و محصول آن غلات و لبنیات و توتون و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ تَپْ پَ)
دهی از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان واقع در 15 هزارگزی خاور سنقر کنار راه عمومی سنقر به اسدآباد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 340 تن. آب آن از رود خانه ده الیاس و چشمه و قنات. محصول آن غلات، حبوبات، انگور، قلمستان، میوه جات. شغل اهالی زراعت است. در اراضی این ده بوتۀ گون وجود دارد و هر دو سال یک مرتبه کتیرا گرفته میشود. راه فرعی به سنقرو دبستان یخچال دارد. اهالی به قالیچه، جاجیم، پلاس بافی اشتغال دارند. قالیچه و جوراب و دستکش در سنقر به خوبی مشهور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ دِهْ)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀ آن 346 تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوب و پنبه است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم آباد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قره چه
تصویر قره چه
نادرست نویسی غرچه زبانزد درخنیای ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
کنار جاده
فرهنگ گویش مازندرانی
تپه ای بزرگ و قدیمی واقع در منطقه ی بهشهر که دهکده ی قره تپه
فرهنگ گویش مازندرانی
مه رقیق سفیدی که جلوی تابش ماه را در شب مهتابی بگیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
هنگام روز
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
جای پا، از طریق رد پا در تعقیب کسی بودن، از طریق رد پا شکار
فرهنگ گویش مازندرانی
ته دره، نام بخشی در کوه های جنوبی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دنباله ی سخن، براساس قول و حرف
فرهنگ گویش مازندرانی
لب و لوچه
فرهنگ گویش مازندرانی
اندام
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره پوره، نامنظم
فرهنگ گویش مازندرانی
بوی بد
فرهنگ گویش مازندرانی
طرف پایین، قسمت پایین هر چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
کناره های دره
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت بالا، بخش بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
راه اریب در دامنه
فرهنگ گویش مازندرانی